📝 #خواندنی گریه امیر محمد

زنگ تفریح تمام شده بود. بچه ها برگشته بودند توی کلاس. صدای یکی از پسرها از در ورودی می‌آمد:
«خانوم! امیر محمد داره گریه میکنه خورده زمین».

ناظم مدرسه چادر سر کرد و توی حیاط دوید.
کمی بعد صدای گریه امیرمحمد همه‌ی سرو صداها را خواباند.‌

از کلاس بیرون رفتم. امیر محمد بود. پاچه‌ی شلوارش را بالا داده بود و گریه می‌کرد. پوست پایش کمی خراش برداشته بود. رنگ و رویش پریده بود.

بچه‌ها را فرستادم کلاس سفال. خودم را به او رساندم. توی بغل ناظم گریه می‌کرد. ترسیده بود.‌ خواستم حواسش را پرت کنم خواستم زمین خوردنش را فراموش کند. شروع کردم قصه های من درآوردی خنده دار تعریف کردن. صدایش بند نمی‌آمد. بهانه مادرش را می‌گرفت. مثل همه بچه ها که وقتی زمین می‌خورند یا تن‌شان زخم برمی‌دارد یا ترسیده اند، بهانه گیر شده بود. سبد اسباب بازی ها را جلوی رویش گذاشتم.‌کمی آرام شد، اما هنوز لب و لوچه اش آویزان بود. لبهایش بی رنگ شده بود. دستهایش را باز کرد. خواست در آغوش بگیرمش. باز بهانه مادرش را گرفت. ناظم شماره را گرفت و گوشی را برد دم دهانش. بنا کرد گریه کردن «مامان زمین خوردم. تازه پام زخم شده. مامان کی میای دنبالم .همین الان بیا». تلفن را قطع کرد.

حیوانات پلاستیکی را روی زمین کنار هم چیدم. شروع کردم به تعریف کردن ماجرای خرگوش مزرعه. خرگوش هم از چیزی ترسیده بود و پشت بوته‌ای بزرگ قایم شده بود. خواستم امیر محمد کمکش کند تا ترس‌اش بریزد. امیر محمد گفت و گفت. زمین خوردنش را برای خرگوش تعریف کرد. گفت او هم وقت زمین خوردن، ترسیده است. امیر محمد حرفهای توی سرش را به خرگوش گفت.

بچه‌ها دلشان کوچک است. زود می‌ترسند.‌ وقت زخم خوردن و ترسیدن، دلشان کسی را می‌خواهد که نازشان را بخرد. کسی که دستهایش را باز کند و تن کوچک‌شان را توی بغل بگیرد. کسی که بلد باشد حرف های بامزه و خنده دار بزند. کسی که او را به حرف بیاورد، که حرفها توی دلش نماند. کسی که عزیزم گفتن از زبانش نیفتد. کسی که چند حبه قند توی آب بریزد و دم دهانش بگذارد کسی که بنشیند و بازی راه بیندازد. بچه‌ها حتی اگر از ترس، گریه نکنند باز هم دلشان همه‌ی اینها را می‌خواهد.

من خیال می‌کردم پسرهای هم قد و قواره تو را خوب می‌شناسم. خیال بود. تو را نمی‌شناسم. کارهای تو مثل همه‌ی چیزهایی که تا به حال دیده‌ام نیست. سن و سالت به پسرهای کلاسم می‌خورد، اما با آنها فرق داری. من این نگاهها را نمی فهمم. روی سنگی که روزی سقف و ستون خانه‌ای بوده نشسته‌ای و تماشا می‌کنی. چه می‌بینی؟ چرا صدایت در نمی‌آید؟ چرا اشک نمی‌ریزی؟ چرا دست‌هایت را برای در آغوش کشیده شدن باز نمی‌کنی؟ گوشهایت تیر نمی‌کشند؟ مگر قلبت چند بار از جا کنده شده که حالا این طور نشسته‌ای و نگاه می‌کنی؟ تو گریه‌هایت را کِی کرده‌ای؟
می‌دانم. می‌دانم بار اولی نیست به چشمت این چیزها را می‌بینی. گوش‌های تو از آن روزهایی که نوزاد شیرخواره بودی، صدای تیر و تفنگ و بمب و خمپاره را شنیده است. می‌دانم، موسیقی لالایی مادرت، صدای افسران گردن‌کلفت اسراییلی بوده است. می‌دانم.‌ تو اول بارت نیست که آوارگی را به چشم می‌بینی.

پنج ساله‌ی پنجاه ساله! من برای اشک نریختن‌ات و برای لب و لوچه‌ای که آویزان نیست و برای بهانه نگرفتن‌هایت، اشک می‌ریزم. تو حالا باید از شنیدن صدای ریختن خانه‌ها جیغ می‌زدی و گوش‌هایت را می‌گرفتی. هیچوقت دلم نخواسته بچه‌ای اشک بریزد یا بهانه بگیرد یا داد و فریاد کند. اما حالا دلم می‌خواهد تو گریه کنی، اشک بریزی، بهانه بگیری.‌

راستی کسی مادرت را خبرکرده؟ کسی گفت بیا برایم حرف بزن. کسی دست‌هایش را برای بغل گرفتنت باز کرده؟

 صدای بمب و خمپاره ترس دارد. تو را به خدا داد بزن .کسی را صدا کن.

تو  یک عکس توی تلفن همراهم هستی، اما صدای قلبت را می‌شنوم.

عزیز دلم! کاش صدایم به گوشت می‌رسید. کاش کنارت بودم. کاش می‌شد چند حبه قند، توی آب بریزم و لیوان را گوشه لبهایت بگذارم. کاش می‌شد روبرویت بنشینم و با تکه پاره‌های آهن و سنگ، مزرعه و خرگوش بسازم و با قصه‌اش تو را به حرف درآورم. کاش می‌شد در بغل می‌گرفتم‌ات و انگشت توی گوش‌هایت فرو‌ می‌کردم.

پسرم! من از دیدن بچه هایی مثل تو قلبم درد می‌گیرد و نفسم بند می‌آید. چند روز است تصویر تو همه جا با من است. همین که قربان صدقه بچه های کلاسم می‌روم، جلوی چشمم می‌آیی. گوشی را توی دست می‌گیرم. تصویرت را باز می‌کنم. آنرا روی قلبم می‌گذارم. از دور، برایت آیت الکرسی می خوانم. «دورت بگردم» و «دردت به جانم» و «عزیزم» می‌گویم و گوشی را بر‌می‌دارم.

📝 نوشته ای از سرکار خانم راهی، مربی پیش دبستان پسرانه مهرهشتم

🖌 مجتمع آموزشی مهرهشتم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست